سفرنامه شوشتر: مزین به تاریخ
به گزارش مجله شرقیا، این اثر به وسیله یک شرکت کننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی خبرنگاران -1401) ارسال و در منتشر شده است.
سفرنامه شوشتر
شوشتر را زان تر نهادند که قومی برخاسته و محوطه ای محصور نموده و گماشتند بر بهتری آن نسبت به شوش؛ و عجب این تر برازنده اوست.
در نخستین نفس های سال و در واپسین دهه قرن، قصد عزیمت نموده و همراه خانواده از اهواز، مرکز استان عشق و استقامت و نخل های برخاسته، به سوی شوشتر، شهرستانی مزین به تاریخ در همین دیار، رهسپار شدیم. این فاصله 97 کیلومتری به مدت میانه یک ونیم ساعت به واسطه شریآن های جاده ای ما را به شوشتر رساند.
راه های واصل، دو مسیر زمینی است؛ یکی راه جاده ای که همه زمان در دسترس است و دیگری راه آهن که به صورت نیمه فعال پذیراست.
اهواز را اگر قلب و مرکز استان خوزستان دانیم، شوشتر در قسمت شمالی آن واقع شده و فاصله میان این دو را که مشمول روستاها و شهرهای کوچک می شود، شهرستان باوی نامند.
در طول راه پس از گذر از نیروگاه رامین به شهر ملاثانی مرکز شهرستان باوی نزدیک شدیم و از محالات است آوازه بستنی ملاثانی را بشنوی و برای تناول و برطرف عطش توقف نکنی؛ که این شهر به بستنی اش شهره است. بستنی لذیذ و شیرین باشیر تازه گاومیش که حکم آن برای خوزستانی ها مانند فالوده شیرازی است برای مردم شیراز.
در ادامه مسیر مزارع و باغات سبزی چشم را نوازش می کرد و روستاها گواه آبادی و آبادانی بود. خاتمه به شوشتر رسیدیم و با عبور از میدان شهدا، به دل شهر زدیم و راه اقامتگاه را در پیش گرفتیم. هتل ها و اقامتگاه های شوشتر محدودند و ستاره فراوانی به سینه شان آویخته نیست؛ محدود ستاره ای دارند در دل خود که با قمری به نام تاریخ، شب هایش را نورانی می نماید. این هتل و اقامتگاه ها در دل عمارت هایی قدیمی است که با اتاق هایی سقف گنبدی و دیوارهای خشتی و آجری اش تو را معطوف آماج فرهنگ و معماری زایدالوصفش می سازد.
پس از لختی استراحت، راهی خیابان شریعتی شدیم و من از بالای پل واقع در خیابان دیدم آن شاهکار بزرگ بشریت را و از همان دور ستودم نبوغ طراحش را و به راستی شاهکار شگرفی است آبشارهای شوشتر. با پرداخت بهای اندک به بطن این سازه زدیم. این بنا گویا دنیا دیگری دارد و تو را در خلسه عجیبی فرو می برد و صدای آب است که موسیقی می نوازد و باد موسم بهار که بی محابا در قُرُق حصار سنگی اش می تازد و تو مبهوت به اطراف می نگری.
آب که از تونل هایی از دل سنگ راهش را می یابد و آبشاری می شود که رنگ سبزش نگین فیروز ه نشان این سازه خشتی و سنگی است و گیاهانی که در کناره آن روییده اند زینت این انگشترند.
قدمت این سازه به دوره ساسانی بازمی شود و نوعی بی بدیل از مهندسی هیدرولیک است که به وسیله آن تقسیم متعادلی برای آب صورت می گیرد و در قدیم موجب رونق کشاورزی و بعلاوه گردش آسیاب های فراوانی می شد. افزون بر این، از طغیان رود کارون نیز جلوگیری می نماید.
در اطراف محل آبشارها خانه های بسیاری قابل مشاهده است که یکی از آن ها خانه مرعشی است پس بالاجبار سازه آبی را ترک و راهی خانه مرعشی شدیم. ملکی شخصی متعلق به خانواده ای متمول با نمای آجری و در چوبی نماد کامل معماری و سبک زندگی مردم شوشتر است. معمار برجسته ای به نام حاج محمد تقی آن را در دوره قاجار بنا نموده بود و نقطه عطف این بنا وجود شبستان و شوادان (شوادون) است که در معماری شوشتر برای رهایی از گرما ساخته می شد.
در نزدیکی میدان هفده شهریور برج کلاه فرنگی و بند اندازه واقع شده و به نظر می رسد نقاط فوقانی برج در گذر زمان تخریب ولی قسمت زیرین آن، آجرها منظم چیده و کمتر آسیب دیده است.
کلاه فرنگی، برجی هشت وجهی و احتمالا مقیاسی برای اندازه گیری آب رودخانه بوده است. بند اندازه نیز چون سدی در دل کارون بنا شده و آب رود را به دو قسمت تقسیم می نماید. بازدید این آثار رایگان است اما احتیاجمند نظارت و آنالیز است تا از آسیب آن به وسیله افراد و بلایای طبیعی جلوگیری و خدانانموده به دفترچه خاطرات نااهلان مبدل نشود.
در آخر به قلعه سلاسل، محل اقامت والی خوزستان در دوره هخامنشیان رفتیم. نهر داریون، شوادون، موزه ابزارالات تاریخی و کوشک حاکم نشین در دل این قلعه گنجانده شده. نهر داریون که زمانی جایگاه آب روان کارون بود حال تونلی سنگی است در دل زمین که غرفه هایی در آن مشغول فروش کتب و کارت و پوستر بودند.
یکی از اقدامات گردشگری اجرا شده در قلعه سلاسل وجود تعداد قابل توجه راهنمای گردشگری و بعلاوه محدوده پارکینگ بود؛ در صورتی که پارک کردن ماشین در خیابان های شریعتی به منظور بازدید از آبشارها زمان زیادی صرف می کرد.
گاهی احتیاج نیست رود خشکیده باشد تا صفت مرده به آن دهند، کارون در شوشتر زنده است ولی تا به اهواز برسد سمی شده و پسماندها و سموم کارخانه ها ساقی رود می شوند.کارونِ شوشتر یعنی رود، یعنی زندگی. نزدیک غروب چه زیباست این رود و مردمانی که گرداگردش گاهی تنی به آب می زنند، بعضی قایق سواری می نمایند و عده ای فقط عطر طبیعت و پویایی را استشمام.
این شهر غذاخوری و رستوران فراوان دارد. از رستوران موزه مستوفی در نزدیکی قلعه سلاسل تا رستوران باغ شاه در جوار امامزاده عبدالله. به راستی بگویم که دو چیز در بین مردم شوشتر و مغازه های غذاخوری آن فراوان است یکی کبابی که به هنگام شب به وفور تا چشم کار می نماید می بینی و دیگری سحر هنگام و مغازه آش و حلیم و قُل قُلِ معروف شوشتر.
دل انگیزترین وعده غذایی را در مرکز شهر خوردم. هنگامی که شب در آسمان رخت پهن نموده بود، با پرس و جو به عباس کبابی از معروف ترین های شوشتر رسیدیم. مغازه ای کوچک ولی باصفا که جلویش یک منقل بزرگ بود و بالایش دودکشی بزرگ تر. کباب است پشت کباب که می زد و می پخت و به مردم می داد. بهتر است آن را یک مغازه بیرون بر کباب کوبیده نامید آن هم بدون چلو. آن جا فقط کباب سرو می شد و پیاز و سماق و دوغ و اندازه زیادی صفا.
بازار شوشتر همان بازاری است که می گویند از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت می شود. دالان هایی بزرگ و مسقف با بافتی قدیمی و مملو از دکان و مغازه. عطر کلوچه تازه و گرم شوشتری گیرنده های بویایی ام را قلقلک داد پس اندازهی خریدم و به ادامه سفر پرداختم.
این شهر از لحاظ زیارتی مأمن قلب های شکسته است. از صاحب الزمانی که گفته می شود در آن به میزبانی حضرت موعود (عج) مردم شهر مهمان بودند تا امامزاده عبدالله که پیکرش در باغملک و سرش به واسطه فداکاری ننه سربخش و فرزندش ابراهیم، از چنگال دیو سیرتان دور ماند و در شوشتر دفن شد.
دیار غریبی است این شهر. هر سلسله که آمد یادگاری بر پیکرش بر جا گذاشت و این سرزمین شد دفتری از تاریخ. در این سفر چندروزه بیش از این مجال نبود ولی یقینا شوشتر شهری است که دوباره مرا فرا می خواند.
پی نوشت: عکس اول تزئینی و سایر عکس ها به وسیله شرکت نماینده ارسال شده است.
منبع: علی بابا