آیا بی تفاوتی می تواند مطلوب باشد؟
به گزارش مجله شرقیا، خبرنگاران- بی تفاوتی را معمولا حالتی منفی تلقی می نمایند که باید از آن اجتناب کرد یا بر آن غالب شد. در کاربرد عام، بی تفاوتی به عنوان فقدان شور و هیجان یا بی علاقگی و بی توجهی به چیز هایی که برای دیگران برانگیزاننده هستند تعریف می گردد. بی اعتنایی علامتی رایج برای بی تفاوتی است. روانشناسان بی تفاوتی را از سایر حالات ناخوشایند مثل افسردگی تفکیک می نمایند. مشخصه های افسردگی عبارتند از اندوه، بی حوصلگی و درماندگی که اغلب با علائمی همانند اختلالات خواب و اشتها و فکر کردن به خودکشی همراه هستند. اما مشخصۀ اصلی بی تفاوتی معمولا بی اعتنایی عاطفی است.
به گزارش خبرنگاران، این که چرا افسردگی حالتی ناهنجار تلقی می گردد کاملا روشن است. افسردگی با جستجوی افراد برای لذت و شادمانی و بعلاوه با اصل معنادار بودن زندگی در تعارض است. اما نامطلوب بودن بی تفاوتی به این مقدار روشن نیست. آیا باید انتظار داشته باشیم که در قبال هر چیزی شور و هیجان داشته باشیم و به همه چیز اهمیت بدهیم؟
شاید نگاه منفی به بی تفاوتی محصول مفهوم پردازی های بالینی و درمانگرانه از آن باشد. بی تفاوتیِ بیمارگونه به عنوان حالتی پایدار تعریف شده که گسترۀ وسیعی از زندگی فرد را در بر می گیرد و در افرادی یافت می گردد که تحت شرایطی مثل ضربات روحی، بیماری پارکینسون و یا زوال عقل قرار گرفته اند. بی تفاوتی حاصل از چنین شرایطی موجب ضعف فعالیت روزمره، پایین بودن انرژی و فقدان علاقه در پی کردن تجربه های تازه می گردد.
اما آیا بی تفاوتی موقتی در زندگی روزمره هم همین تاثیرات بیمارگونه را دارد؟ بی تفاوتی دائمی ای که به خلق و خو تبدیل شده باشد، معمولا در بزرگسالان سالم کمتر اتفاق می افتد. مطالعه ای که اخیرا صورت گرفته، بی تفاوتی را در 22 درصد از یک گروه نمونۀ دانشجویان دانشگاه تشخیص می دهد؛ اما این بی تفاوتی موجب نقص فعالیت های شناختی در این دانشجویان جوان نشده است.
الی ویزل، بازماندۀ هولوکاست و نویسندۀ برندۀ جایزۀ نوبل، با یادآوری خاطرات کودکی و تجربیاتش در زمان جنگ، می پرسد: آیا اصلا ممکن است که کسی بی تفاوتی را حالتی مطلوب به شمار بیاورد؟ ویزل شرح می دهد که بی تفاوت بودن به رنج تا چه مقدار می تواند خطرناک باشد. احساسات نیرومندی مثل خشم و نفرت در مواجهۀ با شر و بی عدالتی می توانند موجب برانگیختن واکنشی شوند، در حالی که بی تفاوتی به هیچ واکنشی دامن نمی زند و قربانیان رنج را ناامید و فراموش شده رها می نماید. اهمیت ندادن می تواند به سکونی بیانجامد که مانع از تلاش برای یاری کردن می گردد.
بی تفاوتی می تواند مسری باشد و به این ترتیب می تواند خودش را توسعه بدهد و باعث گردد که مردم چشم خود را بر رنج ها و احتیاج های دیگران ببندند. در رمان معروف جِی اشر با عنوان به این سیزده علت که در آن به دلایل و ریشه های خودکشی یک نوجوان پرداخته شده است، شخصیت اصلی می گوید: خیلی از شما ها اهمیت دادید، اما نه به قدر کافی. تحقیق فوق الذکر نشان داده است که بی تفاوتی یک فرد می تواند بر دیگران تاثیر بگذارد. وقتی کسی نسبت به دست یابی به هدفی بی تفاوتی نشان می دهد، کسان دیگری نیز که تعهد عمیقی به آن هدف ندارند از دنبال کردن آن دلسرد می شوند. با این حال احتمالش کم است که بی تفاوتیِ یک فرد، کسانی را که نسبت به آن هدف کاملا متعهد هستند به دلسردی بکشاند. جالب توجه است که دانشجویانی که عمیقا به هدفشان متعهد بوده اند، وقتی از بی تفاوتی دیگران مطلع شده اند، با قوت بیشتر و به مدت طولانی تری برای حل مسئله کوشیده اند. در بین افراد سالم، اینطور نیست که بی اعتنایی و بی تفاوتی همواره باعث اختلال انگیزه ها برای دست یابی به اهداف مهم باشد. با این حال مردم وقتی که خودشان هم مردّد باشند و تعهد کافی نداشته باشند، آمادگی بیشتری برای تاثیر پذیری از بی تفاوتی دیگران دارند. در نتیجه، بی تفاوتی دیگران می تواند برای کسانی که اطمینان خاطر و شور و شوقی نسبت به هدفشان ندارند، عاملی برای دست کشیدن از تلاش باشد.
تحقیق مذکور سپس اشاره می نماید که بی تفاوتی وقتی معطوف به اهداف و وظایف خاصی باشد، ضرورتا و الزاما زیانبخش نیست. آیا بی تفاوتی می تواند در برخی شرایط سودمند باشد؟ شرایطی که در آن بی تفاوتی نسبت به یک هدف خاص بتواند سودمند باشد چندان مورد تحقیق و آنالیز قرار نگرفته است. اگر ما خود را در خبر های اندوهبار و تراژیک غرق کنیم و یا تحت تاثیر تجربیات نامساعد افراد در زندگی قرار بگیریم، ممکن است نهایتا به خستگی عاطفی دچار شویم به طوری که منابع عاطفی مان تخلیه شوند و در نتیجه حساسیت مان را نسبت به رخداد هایی که هر یک مصیبت بار تر از دیگری است از دست بدهیم؛ بنابراین بی تفاوتی نسبت به چیز هایی که ما را از توجه به آنچه واقعا اهمیت دارد باز می دارند، می تواند به ما یاری کند که همدلی خود را با رنج های دیگران حفظ کنیم و نیرو های درونی مان را به یاری رساندن به دیگران معطوف سازیم.
راه هایی برای داوری دربارۀ بی تفاوتی
کاملا مهم است که بین بی تفاوتی سالم و ناسالم تمایز قائل شویم.
قضاوت دربارۀ مطلوب بودن بی تفاوتی را می توان با یاری چند ملاحظۀ مهم به انجام رساند.
هنگامی که می خواهیم دربارۀ مسئله ساز بودن بی تفاوتی داوری کنیم باید به این موارد توجه کنیم:
آیا بی تفاوتی توسعه یافته است و در نتیجه به فقدان کلی انگیزه و از دست رفتن شادی حتی در موقعیت هایی که قبلا در آن ها شور و هیجان را تجربه می کردیم منجر شده است؟
آیا دیگران و حتی کسانی را که به حمایت و یاری ما احتیاجمند هستند نادیده می گیریم؟
آیا این بی تفاوتی موجب آسیب تماشا روابط ما شده است؟
آیا بی تفاوتی به شغل یا تحصیلات ما آسیب زده است؟
آیا از مواجهه با مسائل و حل مسائل سر باز می زنیم؟
آیا بی تفاوتی انعکاسی از فقدان اعتماد به نفس یا ترس از شکست است؟
وقتی می خواهیم دربارۀ سودمند بودن بی تفاوتی داوری کنیم، باید این ملاحظات را در نظر داشته باشیم:
آیا بی تفاوتی ما را از تخلیۀ عاطفی که حاصل توجه به موضوعاتی است که نمی توانیم در قبال آن ها کار مفیدی انجام دهیم حفظ می نماید؟
آیا بی تفاوتیِ ما توجه ما را به آنچه واقعا مهم و ارزشمند است معطوف می نماید؟
آیا بی تفاوتی ما را از اضطراب یا ناخشنودی بیمارگونه آزاد می نماید؟
آیا وقتی ما توجه و اهتمام خود را به موضوعات کمتری معطوف می کنیم، این باعث بهبود روابط ما می گردد؟
آیا بی تفاوتی باعث می گردد که بتوانیم زمان و انرژی بیشتری برای افرادی صرف کنیم که به ما وابسته هستند؟
آیا این بی تفاوتی یاری می نماید که راحت تر از موانع خوشبختی و رشد شخصی مان عبور کنیم؟
وقتی که بی تفاوتی تبدیل به حالتی غالب می گردد که در آن، قدرت واکنش عاطفی از دست می رود و موجب تخلیۀ عاطفی و ناتوانی از انجام فعالیت های روزمره می گردد، حتما باید به درمان گران حرفه ای رجوع کرد. بی تفاوتی بیمارگونه می تواند به مانعی برای رشد شخصی و جستجوی اهداف و آرمان ها تبدیل گردد. اما از سوی دیگر، اینکه بتوانیم به نحوی خردمندانه منابع عاطفی مان را از آنچه موجب پراکندگی خاطر است و نیروی ما را می خشکاند دور نگه داریم و آن ها را معطوف به اهدافی کنیم که برای ما ارزشی واقعی دارند، می تواند زندگی ما و دیگران را اعتلا ببخشد.
psychologytoday.com :منبع
منبع: فرارو